نتایج جستجو برای عبارت :

خیلی خوبن همشون ^_^

همکارم می‌گه: «آمریکا فقط کافیه یه بمب بندازه، هممون نابود می‌شیم! اصلا لازم نیست موشکاشو حروم کنه واسمون، همون یکی کافیه!»
یعنی شما ببین میزان آگاهی‌ عمومی به کجا رسیده که سطح تحلیل سیاسی کف جامعه با وزیر امور خارجه مملکت یکیه ^_^
بعد باز بگید این نظام هیچ کاری نکرده :))
شاید تعداد خاطره های خوبمون هر فصل یکی باشه...
شاید کم باشه...
ولی انقدر خوبن ک با دیدن عکس هاش اشک شوق میریزم من...
انقدر خوبن ک تک تک ثانیه هاش یادمه...
با همون شوق و ذوق و با همون لذت...
 
***
 
از میان همین روزها و شب ها پیداش شد؛مثل هزار چیز دیگر که پیدا شد و هیچکس نمیداند...
 
سلام دوستان 
دلم براتو حسابی تنگ شده بود
مرس که حالمو میپرسیدید:/
خب میخوام بگم براتون از درسا
مدرسمو عوض کردم 
استادا خوبن و میتونم بگم عالینن ولی بچه ها مشکل دارن یه کم
مثلا یه هفته برا ازمون نخوندم انقدر استرس داشتم گفتم 5 نفر اخر کلاس میشم رفتم دیدم نفر 5 ام شدم فک کردک از اخر به اول زدن دیدم نه خیر در همین حد همه گند زدن
ولی خب میدونی دارم رو خودم کار میکنم از اول جدی شروع کردم و سعی میکنم درصدام پایین 50 نشه به جز زبان:/
خب معلم زیستمون رو خلی
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه. 
نمیدونم چرا همیشه یه جای کار میلنگه یه بار همه چی درست باشه سر جای خودش. 
هر بار خواستگار میاد یه اصل اساسی رو نداره. یه بار میاد استقلال نداره و مردانگی نداره. یه بار یکی میاد اعتقادات نداره. البته اینا همشون خوبن ولی خب به من نمیخورن. با یکی مثل خودشون خوشبختن. 
منم همین طور
مثل خودم کجایی؟ نیومدی دیر شد.
دارم به این فکر میکنم هر بار که من مجرد بمونم خوشبتت ترم یا با این مورد برم جلو. و هر بار به مجردی می رسم. 
مج
امروز آخرین امتحانم رو دادم مثه اینکه "سین" هم یه دوست موقتی بود،حالا دوستای من همشون در همین حد موقتین یا واسه شما هم همینجورین؟!چرا هیچوقت یه رفیق درست و حسابی به پُست ما نمیخوره ! باز هم باید بگم مثل همیشه همه فقط اولش خوبن...برام عادی شده وقتی خرشون از پل میگذره اینجوری بشن،فقط نمیدونم چرا آدم نمیشم باز میگم نه فلانی اینجوری نیست!بنظرم دیگه وقتشه آدم بشم...میگم شاید مشکل از منه!ینی هست؟حاضرم تنهاترین باشم ولی دوستام دوستیشون مثه خاله خرسه
من همون اول که با شهدا دوست شدم تصمیم گرفتم که شهدا رو به بچه های مدرسه معرفی کنم . خب مدرسه مون انجمنیه از این رو خواستم شهدا را به بچه ها معرفی کنم البته اینم بگم مدرسه مون عالیه هم بچه ها خوبن هم معلم هاو.... تقریبا هیچ وقتم جلوی فعالیت منو نگرفتن خدا خیرشون بده. بریم سراغ ادامه ی حرفام من سعی خودم رو کردم از طرفی موفق بودم و از طرفی نه . من نتونستم تقریبا کاری کنم بچه ها معرفت پیدا کنن به شهدا ولی توانستم تعدادی شهید رو به بچه بشناسونم الان بچه
چهره ی آدمارو نگاه میکنم.همشون حیرون و سرگردون دنبال تروفی های این بازی لعنتی هستن.دخترا همشون دنبال اون پسری که قوی تر و قدرتمند تره و پسرا دنبال دختری که کول تره و خوشگل تر.دیگه هیچکس از همسن و سالای من دنبال ساختن نیستن.شاید چون ما تربیت شده ی پدرومادر هایی هستیم که همیشه ناکام بودن و تمام به دست نیاوردن هارو گره زدن فرو کردن تو مغزما!
خسته ام از این بازی.نمیخوام جزیی ازش باشم...
نه واقعا دمتون گرم اینکه خیلیاتون بهم نظر میدید از انتقاد ساده تا در مورد قالبا خیلی باعث خوشحالیه ی کار کوچیک واس کاربرا واس مردمت دلنشینه انتقاد ها و درخواستایی ک دارید همش ب جاس و قطعا همشون رو به دید منت میزارم برای رفع ی سری مشکلات از جمله قالب ب زمان نیاز داره ک کم کم همشون درست میشه ی مورد دیگه هم توی نظرات دوستان گفته بودن برای بلاگفا و دیگر سرویس ها هم ترجمه کنم ک این مورد هم قطعا بهش فکر میکنم
خیلی دمتون گرمه و خیلی خوشحالم ک تونستم ی
می‌دونید، بعضیا زیادی خوبن و هر کاری کنن نمی‌تونن قایمش کنن این خوبی رو. بعضیا زیادی مهربون و مودب و بزرگوارن، طوری که وقتی داری باهاشون حرف می‌زنی تپش قلب می‌گیری از استرس. بعضیا خیلی بزرگن، طوری که وقتی می‌بینیشون، مدام یاد کوچیکی خودت می‌افتی. موقع حرف زدن باهاشون به وضوح احساس حقارت می‌کنی در مقابلشون و به راحتی حس می‌کنی که فقط از روی بزرگواری خودشونه که دارن پرت‌و‌پلاهای تو رو گوش می‌دن، تحمل می‌کنن و با لبخند و مودبانه جواب م
چرا تو قم از هرجا می‌پرسم کتاب آه رو دارین یا نه، در جوابم می‌پرسن "آه"؟ قبلا لهوف رو دانلود کرده بودم، نمی‌دونم با مدل نوشتنش ارتباط نگرفتم یا چی که نخوندمش و گذاشتم کنار، ولی خیلی دوست داشتم یه مقتل بخونم. الان دنبال آه می‌گردم نیست.
تهران نموندیم کلا، تو اون سه چهار ساعتی که اونجا بودم، از علاقه رسیدم به دلزدگی با چاشنی تنفر. گفته بودم که تهران رو دوست دارم؟ که دلم می‌خواد بشینم پیچیدگی‌هاشو گره به گره باز کنم؟ الان دلم می‌خواد ازش دور
نمیدونم میدونی چقد سخته یا نهولی خوندن معماری کامپیوتر و همزمان فکر کردن به اینکه چجوری بهش بگم ازش دلخورم چجوری بگم دارم از حسودی میترکم چجوری بگم دلم میخواد یکی محکم بزنم تو صورتش و علاوه بر همه ی اینا حواسم باشه اشکم نریزه چون حوصله جواب پس دادن ندارم، باعث میشه احساس کنم سلول های قلبم داره دونه دونه از هم جدا میشه.
.
.
به تک تک آدمایی که هرروز میبیننش حسودیم میشه.
به هم کلاسیاش، به هم اتاقیاش، به استاداش، به همشون...
از همشون سخت تر اینکه هی
عجیب است که نمی توان با ساده ترین شکل ممکن با انسان ها سخن گفت.
 
× چرا بعضی آهنگ قدیمی ها اینقدر خوبن : 
تا زدم یک جرعه می از چشم مستت 
تا گرفتم جام مدهوشی ز دستت
شد زمین مست 
آسمان مست 
بلبلان نغمه خوان مست
باغ مست و باغبان مست
خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره یازده)
ساعتای 5اینا بود که مجدد توقف کردیم.
نزدیک لرستان بودیم فک کنم.
موکب بود.
چایی و عدسی نذری می دادند.
ما هم جاتون خالی میل کردیم.
روی جدول های رو به رو موکب نشسته بودیم.
متوجه عبور تعداد زیادی خانوم شدم.
همشون یه پارچه سبزرنگ پشت چادرشون داشتند.
اکثرا هم سن وسال خودمون بودند ظاهرا.
رو پارچه شون نوشته بود کاروان جامعه الزهرا قم.
فهمیدم کاروان اونجا هستند.
همشون با حجاب کامل بودند.
من خجالب کشیدم که رو مسیر رفت
هیچی نمیگم حتی تولدت رو تبریک نمیگم و از اون حرفای تکراری 
همونطور که گفتی تو گذشته اشتباهات زیادی داشتی و الان میخوای همشون رو فراموش کنی 
فکر کنم این جمله تمام اون حرفایی که میخوام بزنم رو میگه :
.
.
.
.
"من نبودنت رو حس میکنم و بودنت لازمه "
پ.ن: قرار نبود یه چیز خفن بنویسم 
حس میکنم همشون تکراری ان 
پس بیخیال شدم .........یه ادم خفن میتونه یه چیز خفن بنویسه ....‌و من خفن نیستم و افکار قشنگم الان حسابی درگیرن
دانلود آهنگ امید عامری دل من
Download Music Omid Ameri Dele Man
دانلود اهنگ دل من از امید عامری با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
متن آهنگ امید عامری دل من
دست بردار بسته گوش کن دل خسته ازش دلگیرم بی اون من میمیرم
چاره ندارم ترکم کرده یارم ای دل عاشق و ساده ی من
دست بردار بسه آهای دل خسته همه درهارو به روی من بسته
اونی که رفته روزی بوده با من ای دل تیکه و پاره ی من
دل من بغضتو بشکن گریه کن با من دل من روزای خو
وقتی حالم بد بود خیلی چیزا داشتم کمبود
هیچکسیم دورم نبود دستامو گرفتی چه زود
وقتی همه پسم زدن شروع کردم قدم زدن
تو خلوت خودم بودم میخواستم بگیری جونمو
گفتم خدا خودت بیا و دستتو بذار رو شونه هام آروم بشم
چرا اینجورین باهام این آدمای توی شهر
انقده پس زدن منو تا از همشون دور بشم
مث آب زلال بودم کاری کردن تیره بشم
خدا خودت بیا و دستتو بذار رو شونه هام آروم بشم
چرا اینجورین باهام این آدمای توی شهر
انقده پس زدن منو تا از همشون دور بشم
مث آب زلال بودم
بلخره تاسیس شد! اما فقط تاسیس شده فردا کلی کار داریمممم^_^
.
توو زندگیم فقط سه بار تا صبح چت کردم، هر سه بارم با این بچه بوده! الانم فک کنم خوابش برد!
.
این موقع از روزو دوس دارم... کلن این ساعتا خوبن چون مردم خوابن و نمیتونن برن رو اعصاب!
.
باید سعی کنم بخابم وگرنه فردا گندش درمیاد ک یواشکی تا صبح بیدار بودم!! این خلاف قوانینه!-_-
.
تعجب بر انگیز تر از همه اینه ک یه نفر توو وبم آنلاینه این موقعِ وقت!!
.
صبحتونم بخیر! :دی
مامانا چرا اینقدر خوبن؟! 
 
 
مهمونامون دارن بر می‌گردننننننننن
فقط من یکم بی حوصله‌ام:) 
 
کلیپی دیدم و اشکمو در آورد.
 
محیا یه روز اگه حوصله داشتم، میام یه چیزی راجب پست "سرگرمی ۲" می‌گذارم تا بفهمی چرا این سری قصد کشتنت رو داشتم:) 
ماجراشو همون روز نوشتم  اما تا اومدم ذخیره کنم یه اتفاقی افتاد که پاکش کردم:/
قول میدم بنویسمش:))
من از زمانی که یادم میاد سرم توی کتاب و درس بود وقت خیلی از کارهای دوستام رو نداشتم البته علاقه ای هم به بازیگوشی های دوران نوجوانی نداشتم یکی از دوستام اهل محلمونه با هم بزرگ شدیم یکسال و نیم فاصله سنیمونه وقتی شانزده سالمون شد راهمون خیلی جدا شد پریسا رفت سراغ دوست پسرو خوش گذرونی من موندم و کتابام یکسال بعد مادرش دید اوضاع داره خراب میشه به اولین خواستگار شوهرش داد پنج سال بعدم برگشت خونه پدرش چون ازدواجش ناخواسته بود و الان توی خط خیلی ا
سلام به همه دوستان
 
امروز بعد از مدت ها با توجه به اینکه چند روز پشت سرهم هوا بارونی بود و زمان مناسبی برای کاشت خیار نبود رفتم و خیارهایی که از سال قبل بذرشون رو نگه داشته بودم رو به کمک مادرعزیزم کاشتم.
 
تجربه‌ی جالبی که داشتم این بود، من امسال برخلاف پارسال که همه ی خیارهامو در یک جا باهم کاشته بودم و به شدت هم‌بست شده بودن بیچاره ها... ازقبل جاشون رو آماده و مشخص کردم و بعدش زمان مناسبشون که امروز بود خیلی تمیز و مرتب هرکدوم سرجای خودشون
بیا با هم به افتتاحیه های گالری‌های بالاشهر فحش بدیم.
بیا به باکلاس‌های بی‌کلاس، پرافاده‌های تو خالی، پرحرف‌های بی محتوا، ادعا‌های پوچ، ادعاهای پوک،
هیاهوها، هیاهوها، هیاهوهایی که آخرش هیچ حرفی ازشون در نمیاد.. بیا به همشون بیراه بگیم 
دانلود آهنگ همه میدونن قصه لیلی و مجنونو
همه میدونن قصه لیلی و مجنونو می دونن
عشق شیرین، و فرهاد و میدونن …♪
همه میدونن …♪
اگه دل کندن…! آسونتر از کوه بود …♪
یا که فرهاد با شیرینش دروغ بود
نمی شد نمی شد …♪
حتی یه سنگم، از بیستون دیگه جدا نمی شد …♪
♪♪♪ ♫♫♫ ♪♪♪
عشقای امروز، واسه یه لحظن …♪
دوست ، داشتناشون دروغ محضن
دل به دلش دادی ، ولی سرابه …♪
آخر این عشقا پر عذابه …♪
همه میدونن …♪
دانلود آهنگ همه میدونن قصه لیلی و مجنونو
همشون می
تبدیل به آدم کمتر در مسیر رشد شخصی تلاش کنی شده ام. بعد از کار بی حوصله ام و نمی تونم اونجور که می خواستم جلو برم. فکر میکنم از یه لحاظ هایی خسته ام، دیرم، پیرم!! خانواده خوبه، دوستا خوبن، کار و حقوق و محیط کار خوبه، وضعیت جسمی هم شکر... ولی دلم بهونه میگیره، دوست داره عاشق بشه، دوست داره مورد عشق واقع بشه ...ولی نیست، آدمش نیست، آدمش بودن مسئله هست، مسئله ش نیست !!  
من یه اشتباهی کردم پست تولد گذاشتم تو اینستا با کامنت باز.اقاااا ینی حدود ۷۰ تا کامنت با کلی دایرکت تبریک داشتم.به جواب دادن به همشون که فکر میکنم دردم میگیره
+امروز هرکی منو میدید میگفت کی چال لپ در اوردی تو؟منم پوکرفیس خیره میشم بهشون فقط
امروز یاسر ازم پرسید حالت چطوره؟
و من متفاوت با همیشه‌م که می‌گم "شکر" یا می‌گم "خسته و خوب! :))"، یه کم فکر کردم و جواب دادم "تو به‌ترین موود (mood)م نیستم ولی حالم خوبه :)"
امروز به سوال همیشگی جوابی همیشگی ندادم... ریئکشن نبود!
فکر کردم که "صدرا! واقعا حالت چطوره؟!"
 
سیر تفکرم منو برد به دو سال پیش...
به خودم گفتم که این خوب بودن حالت از کجا میاد؟
جواب دادم از نگاهی که به دنیا و اتفاقاتش پیدا کردم....
پرسیدم نگاهت از کجا میاد؟
جوابش مشخص بود! از تلاشی
م همه جا بلاکم کرده. باورم نمیشه، غمگینم، دلم می‌خواد باهاش حرف بزنم، با یکی حرف بزنم
پووووف حوصله‌ام از زنده بودن سر رفته
خیلی نامرده... بعد اونهمه رابطه... چیکار دارم خب؟ یه لایک تو اینستا ... چرا اینجور نامرد آخه؟
همشون همینن، تهش بلاکت می‌کنن و تمام . 
۸ تا جون داره
سگ افسردگی درونو میگم لعنت بهش -___-
پ.ن ۱: کی هشت ماه دیگه میاد؟ (:
پ.ن۲: یکی هست هرروز داره عصبی تر میشه، کنترلش سخت شده
پ.ن۳: از کنکور بدم میاد :/
پ.ن۴: فوتبال که پخش نمیکنید،نتم که قطعه، بازیامم که همشون انلاین،فوتبالمم که واسه کنکورم محدود کردید، لاولی لایف واقعا :/
دو هفته ای میشه که دارم توی خوابگاه زندگی میکنم...
10 نفریم توی یه اتاق که حساااااابی با هم رفیق شدیم عین 10 تا خواهر!
دو روزه اودم اصفهان از بس زنگ و پیام دادن که برگرد دلمون واست تنگ شده دلم
میخواد زودی برگردم:) غذا رو توی سلف میخوریم ولی چون راهش دوره اصلا
حسش نیست بریم برای همین خودمون تصمیم گرفتیم غذا درست کنیم،البته
غذاهامون رد بندی داره از تخم مرغ به شیوه های مختلف،سیب زمینی،سوسیس و
در نهایت به بادمجون ختم شده:) دیگه بادمجونو وقتی مهمون د
از یه طرف توی زندگیم داره اتفاقات خوبی میفته و از یه طرف به دلیل وجود مدرسه سرتا پا stressful شدم ...
از نظر خودم دارم پشت هم موفقیت کسب میکنم توی زندگیم ولی مدرسه خرابکاری داره میکنه توی زندگیم ...
امیدوارم یه روز بیای تا در مورد همشون صحبت کنیم ...
اونقدر این مدت دروغ شنیدم 
ادما عوض شدن اطرافم 
اونقدر از اتفاقا مچاله شدم که حالم داره ازین جماعت و سروته همشون بهم میخوره 
واقعا حالم گرفته از دست همه 
حس میکنم باید برم یه جای دور خیلی خیلی دور انقدر دور که هیچ بشر دوپای بی مغزی نبینم 
دیشب خواب دیدم.
گویا مامانم با همه فامیل برنامه شام چیده بود ب منم قول داده بود داداشتم هست، من هرچی نگاه می‌کردم نبود. عصبانی شدم و با همشون دعوا‌کردم که «کو داداشم؟ چرا نیست» بعد مامانم گفت تو اتاق خوابه، رفتم بیدارش کردم و سفت بغل کردیم همدیگر رو.
چقد دلم برا بغلش تنگ شده!
یه وقتایی میشینم آرشیو و موضوعات وبلاگ رو میخونم... چه حسی داره، گذشته، گذشتن... اصلا انگار یه کس دیگه ای نوشته از حس و حالش. اینقد که برام دوره، اینقدر که همشون تموم شده ان... عجیب تر این که بعدا هم همین حس رو پیدا میکنم نسبت به حال این روزا...
هم شگفت انگیزه، هم عجیب و هم ترسناک!
سلام...
آقا چرا این امتحانا دست از سر ما بر نمی دارن؟!!!!!
میان ترم تموم شد، کلاسی ها شروع شد...حالا شفاهی و کتبی هم که فرقی نداره...مهم اینه که واسه همشون باید درس بخونیم...:/
البته که واسه همشون نمی خونیم چون گاهی اوقات حسش نیست و گاهی هم وقتش...:/
ولی خب استرسش که هست...:|||
 
پ.ن:تاریخ رو دوست دارم اما الان حال ندارم بخونم...:///
پ.ن2:باورم نمیشه که واسه پرسش شفاهی دینی خوندم0_0
پ.ن3:شبتون به خیر...
 
 
روز و شبتون پر برکت...
 
یاعلی...
ما امتحان داریم شنبه اونم دوتا:/ بعد روزای امتحان بیشتر چرت و پلا میگیم :)) 
 
_بچه ها اسم نارنج و لیمو اسمایی از پیرزنای قدیمی بودن از مامانم شنیدم! خیلییی خوبن*_* 
+ن والا چین اینا 
_وای والا خیلی خوش عطرن فک کننن نارنج، لیمو،نعنا، ریحانه :دی 
+تربچه هم بزار
_اون اسم پسرم باشه
نفر سوم مینویسد
~ من بچه میخواام!  :/
......................................
کولر بوی بارون و زمین خیس رو میاره با خودش اتاق^^ مرداد ..بارون! .. ی لحظه دلم برا پاییز و مدرسه تنگ شد:))) تداعی شد بر
«یا مَن یُبَدِّلَ السَّیّئات بِالحَسَنات¹»،
      دقیق یعنی چی؟            یعنی خدا به ما میگه:                  - نگران کارنامه ت نباش.                          رو برگه پایانی ت خوب بگیر،مستمر هات با من...
 
شایدم یعنی:
      - بیخیال که همش منفی زدی،
            از همشون قدر مطلق² می گیرم برات :)
 
 
 
۱.ای کسی که گناهان مارا به ثواب تبدیل می کنی.
۲.قدر مطلق اعداد منفی، می شود مثبت همان عدد؛ مثلا: ۲ = |۲-|
سلام
!!
پاسخ نظرهامو از دست دادم ! نمیدونم یهو چی شد که رفتن همشون
 
چقد اینجا متروک شده  !! فکر میکردم اول مهر فقط خودم درس دارم ! ولی مثه اینکه همه درگیرن   :)
امیدوارم شاد باشین  و درگیری هاتوون پر خوشی باشه
راستی من فردا باید برم کانون !!  همه رو آماده کردم که ترازم اونقدرام خوب نمیشه !!  :)
برام دعا کنید . خیلی بهش نیاز دارم.
 
خدا دانلود آهنگ جدید ماکان بند  دانلود آهنگ جدید ماکان بند به نام خدا با کیفیت بالا  Download New Music By Macan Band Called Khoda با متن + بخش آنلاین و دانلود مستقیم
متن آهنگ ماکان بند خدا
وقتی حالم بد بود خیلی چیزا داشتم کمبود هیچکسیم دورم نبود دستمو گرفتی چه زود
وقتی همه پسم زدن شروع کردم قدم زدن تو خلوت خودم بودم و میخواستم بگیری جونمو
گفتم خدا خودت بیا و دستتو بذار رو شونه هام آروم بشم
چرا اینجورین باهام این آدمای توی شهر انقده پس زدن منو تا از همشون دور بشم
امشب یکی گوش شنوا شد برای من
و بعد من شدم گوش شنوا برای یکی
آدما اگ حتا برای حرفای همم وقت نذارن دیگه ب چی افتخاد میکنن تو زندگیشون؟
گرچه ن من مشکل اصلیمو ب شخص اول گفتم و ن شخص دوم مشکل اصلیشو با من درمیون گذاشت، اما همین ک بتونی با بکی حرف بزنی ذهن آدمو آروم میکنه.
+ فردا کللللی کار واجب دارم. امیدوارم برسم ب همشون
تو درمانگاه رفتم شرح حال بگیرم؛ پدر یه بچه شیر خوار ۱ ماهه بغلش بود ، شرح حال گرفتم؛ بعد گفت ما این یکی رو آوردیم برای نمونه ! 
گفتم نمونه ی چی ؟؟؟ ادرار ؟؟؟ خون ؟؟؟؟ 
گفت نه ! 
اینها ۴ قلوان ! همشون یه مشکل دارن ! نمیتونستیم هر ۴ تا رو بیاریم ، برای همین ، این یکی رو برای نمونه آوردم :))) 
همونجا اینقدر خندیدیم با پدر و مادربزرگ بچه که از گوشه ی چشمهامون اشک میومد ! :)) 
نشستم برای 98 ام فکر میکنم چه اهدافی دارم. هیچی همون هدف های سال 97 ئه. همشون. تک تکشون. نود و هفت انگار سالی بود که یه ابرو باز کرده بودم بین زندگی و داشتم هیچ کاری نمیکردم و چقدر این هیچ کاری نکردنه خوب بود. چقدر برام لازم بود و دوستش داشتم. همین دیگه. 97 رو اسکیپ کردم. حالا تو 98 بشینم با فراغ بال و هیچ ذهن شلوغی به کارای نیمه تمامم برسم. :)
شب جمعه ای کربلا بودیم ...
فکرمیکنم بهمن ۹۷ ...
با مامان توی صحن حضرت عباس بودیم...
دیدم از دور یه کاروان کوچیک لبنانی رو که داشتن دعای کمیل میخوندن ...به مامان گفتم بریم پیششون...
حدود ۵ تا زن بودن و ۵ تا مرد ...یکی از مردا که صدای واقعا خوبی داشت داشت با نوای سوزناکش کمیل میخوند ...پشت سرشون نشستیم و تا آخر کمیل رو باهاشون خوندیم ‌...
اخر کمیل مرد بلند شد و روصه خوند ...یه روضه عربی و  با اشکای واقعی ...خدا رو شکر عربی میفهمم ...به خصوص لهجه لبنانی رو ...
نو
من سرشار از زندگی ام، سرشار از امید و انگیزم :) دلم میخواد 99 رو با تموم وجود زندگی کنم و تک تک لحظه هاشو شگفت انگیز بسازم، میدونم که از پسش بر میام، امسال آرزوهامو دنبال میکنم و به همشون میرسم، به خودم قول دادم :) خدای بزرگم ازت ممنونم، ممنونم که یه سال جدید، کنارمی و هوامو داری و دوباره بهم فرصت دادی، خیلی دوستت دارم :) 
حالم از همشون بهم میخوره
فعلا همین
اینکه با هر ثانیه گذشتن از بودن باهاشون بیشتر پشیمون میشم و باز ادامه میدم
اینکه هر لحظه بیشتر بهت ثابت میشه که چقدر عوضی ان 
احمقم یا خنگ؟
دیوانه ام یا عاقل
بخشنده ام یا خر
نفهمم یا خودمو زدم ب نفهمی
اخه چرا واقعا؟ چرا دارم ادامه میدم؟ 
چرا حتی خودم نمیتونم خودمو درک کنم و اکنوقت انتظار درک کردن از بقیه رو دارم؟؟؟چرا؟!
چرا وقتی میدونم براشون پشیزی ارزش ندارم ولی برام ارزش دارن
چرا تاریخ تولد تک تکشون تو ذه
احتمالا فردا پسفردا بابا مرخص بشه از این بیمارستان و بره مطب پزشک متخصص قلب ، بالاخره یه مطب جواب دادن و گفتن هرروز که خواستین بیاین صبحش تماس بگیرین
موبایل بابارو ازش گرفتن جون تو ccu هست و موبایلش خونست.
استادای ما تو مدرت عید کمابیش تکالیفی میدادن اما امروز همشون باهم حمله کردن و کلی تکلیف دادن و ما موندیم کلی تکلیف 
درس های مجازی هم موندن
تا درودی دیگر بدرود
سلام دوستان گل گلاب ممکن شما تا حالا دنبال اکانت کلش گشتین و همشون رو با قیمت بالا مشاهده کردین و شاید هم پولتان نرسیده اشد تا اکانت و بخرین من امروز یه اموزش نرم افزاری و براتون گذاشتم تا با اون اکانت هک کنید و به دوستاتون پز بدید
ادامه مطلب
من دیگه چشم هام رو نمی بستم
برای اینکه واقعیت های دنیام رو نبینم چشامو نمی بستم
دو دستی خودمو هل داده بودم وسط همه اتفاقا
هیچ چیزی تغییر نمی کرد ، هیچ چیزی تغییر نمی کنه.. اینکه هر روز چشمات تصویرایی رو ببینه که همشون منزجرت میکنن..خفه میشی خفه ت میکنن..پراتو می چینن، و هنوز خوب نشدی باز می چیننشون..و تو میشی تاریک ترینِ خودت با کلی حسِ بد.
باید سرپوش همه‌ی احساسات دردناکم رو کنار بزنم، باید همشون رو عریان و واضح جلوی صورتم صف کنم، باید با تک تکشون تنهایی و عمیق و روبه‌رو شم و نترسم. من از افتادن دوباره‌ تو رودخونه‌ی عشقت و غرق شدن تو گرداب‌های سهمگین غم می‌ترسم. واسه نوشتن به این هیولاهای آدم‌خوار احتیاج دارم. به این اسیدی که توش دارم حل میشم. نوشتن منو به بند کشیده. ترکیب افیونی عشق تو و نوشتن داره منو از پا میندازه پسرم.
ومنم آن متولد زیبای زیباترین فصل و زیباترین ماه❤️از خدا ممنونم که نگاه مهربونشو هیچوقت از من و زندگیم دریغ نکرد و همیشه کنارم بودهعمیقااااا حس می کنم امسال بهترین سال از زندگیم خواهد بودو یقیناا فراز و نشیب های زیادی خواهم داشت اما  مطمئنم از پس همشون برمیامبه قول اقلیما:مرا به فضل الهی و دولت شاهی....گذشت مدت هجده سال روزگار بکام :)27_خرداد_137927_خرداد_1398❤️
دیروز آخرین جلسه تدریسم بود و فردا هم امتحان فاینالشون ...آخر اون کلاسی که خیلی شیطون و در واقع رو اعصاب بودن برای اولین بار خندیدم گفتم خوش گذشت بچه ها :))) 
بعد یهو همشون با هم شروع کردن به گفتن این که تیجر ببخشید که خیلی اذیتتون کردیم!!
من :||| 
کم نیاوردم که ! گفتم پس فردا با هم تسویه حساب میکنیم :)))
و اونجا بود که از کرده ی خود نادم و پشیمان کلاس رو ترک کردن :D 
حالا با کشته شدن 80 نظامی امریکایی یه عده شروع کردن زدن رو طبل ترس و جنگ!
میگن ما از حمله امریکا میترسیم!
به قول رئیس جمهور منتخبتون:" یک عده می گویند ما میترسیم؛ خب برید یه گوشه که نترسید" :-)
 
یه بار یکی بهم گفت چرا طرفداری اینارو می کنی؟ اینا دزدن همشون!
بهش گفتم "دزد هایی که کار می کنند بهتر از پیغمبرهایی هستن که حرف های قشنگ قشنگ می زنند"! 
 
+ یه نفر همون اول کاری اطلاعات پایگاه عینالاسد ویرایش کرده:-)
 
زندگی ما شاید سخت باشه و عذاب از جهات مختلف بکشیم
ولی همونطورکه میبینید غم سختش میکنه
دلمون بعضی وقتا میگیره و تنگ میشه و یا موقعی که عشقمون میره
ولی همونطور که میبنید انتظار تنگش میکنه
جوانی که عاشق میشه برا این میشه که عشقش و خانومش باهاش بمونه و عشق زیباست
ولی همونطور که میبنید دروغ زشت و ناپسندش میکنه
دلا بعضی وقتا خوبن بعضی وقتا بد...!و بعضی وقتا آروم
ولی همونطور که میبینید روزگار سنگش میکنه
*عرفان ترانه
دوستی نوشته مردم نباید مصداقی عدالت‌خواهی کنند. ممکنه طمع دیده‌شدن و نفوذ قدرت در اون‌ها دیده شه. یعنی هیشکی مصداق نگه و فقط دم از عدالت طلبی بزنه. آدم‌های دزد هم انقدر خوبن که بگن وای داره ما رو میگه و دست از دزدی و بی‌عدالتی بردارن. اینطوری که هرکسی می‌تونه بگه عدالت خوبه و کلی‌گویی کنه. 
بدترش اینه که میاد استناد میده به صحبت‌های آقا. شما اول جان مطلب رو بگیر بعد بیا مانیفست صادر کن. آقا کی میگه دست اختلاسگران رو یک به یک کوتاه نکنیم؟
پنج‌شنبه شب بهم زنگ زد. منتظر زنگش بودم ولی انقدر دیر شده بود که گفتم لابد یادش رفته؛ قرار بود دربارۀ یه پیشنهاد کاری با هم صحبت کنیم. چند کلمه‌ای که حرف زد متوجه گرفتگی صداش شدم. پرسیدم همه خوبن و گفت آره. می‌دونی، وقتی از یکی می‌پرسی همه خوبن و اون می‌گه آره ته دلت یه آرامشی می‌شینه؛ اما به این فکر نمی‌کنی که همه یعنی دیگران با خود مخاطب یا بدون مخاطب. اینجا همه بدون خود مخاطب بودن. گفت رفته سونوگرافی از گلوش و چند تا تودۀ تیروئیدی دیده شد
اول از همه تشکر می کنم از همه که بهم جواب دادید.
خب انتظارش رو داشتم که اکثرجواب ها درباره وضعیت اقتصادی باشه ولی هیچکس نگفت که چی شد که ایران اینجوری شد و چیکار میشه کرد که تغییر کنه می دونید چرا؟ چون همیشه تقصیر یکی دیگه ست و خب چرا ما باید تاوان بدیم....
ولی من میگم ایران همیشه جای موندن هست چون خونمونه
همیشه جای موندن هست چون اگه خراب شده ما خرابش کردیم خودمونم باید درستش کنیم...
همیشه جای موندن هست چون اعضای یه خانواده هم همیشه مثل هم فک نمی
دو بار کنکور سراسری رو تجربه کردم... 
یک بار ارشد...
یک بار هم شب دفاع از پایان نامه ام که دست کم از شب کنکور نداشت. 
امشب مسجد ابوالفضل مخصوص کنکوری هاست. فقط دیدن داره و صفا داره اونجا. امشب صفاش چند برابره... کاش میشد برم برا همشون دعا کنم. :)
+ بیایید امشب و فردا شب برای کنکوری ها دعا کنیم. لطفا... لطفا.. لطفا... :)
+ همه کنکوری ها موفق میشن . من مطمئنم. :)
امروز یه چیز بزرگ فهمیدم:
سمیرا همشون رو فراموش کن؛ دولت، ملت و این خاک
هیچکدوم اصلاح پذیر یا قابل بازگشت به چیزى که میخواى نیست
حداقل تا وقتى که تو عمر مى کنى
پس تمرکزت رو بذار رو چیزى که عشق درونت میکشه میبردت 
اینطورى میتونى به اونا کمک کنى اما مهمتر اینه که پشیمون نمیشى چون معیار خودتى.
پس فراموش نکن: اون سه رو فراموش کن ؛ مطمئن باش اونا برنمیگردن به اون نقطه آرزوهات.
بچسب به هنر و ادبیات دخترم...
اگه عکس پروفایل هم‌کلاسی‌های دهه‌ی هشتادیم رو بذارم براتون فکر کنم همتون افسردگی بگیرید، یکیش روی پروفایلش نوشته "بهم بگو وصال چه حسی داره؟"! اون یکی نوشته تنهایی خیلی سخته! یکی دیگه‌اش نوشته جات رو به سایه‌ات هم نمیدم چه برسه به بقیه! و ... :|
واکنش من به همشون اینه (-_-) 
خدایا این دهه‌ی هشتادی‌ها کی انقدر بزرگ شدن؟ کی وقت کردن عاشق بشن؟ عاشق هم هیچی، کی وقت کردن شکست عشقی بخورن اخه؟:|
+حس افسردگی و پیری دارم، بیاین دلداریم بدین :(
زندگی اونطور که تصورشو داشتی هیچوقت پیش نمیره.تصویر سازی هایی که تو رویاهات انجام میدی فقط وهمی هست که میخاد بهت القا کنه که تو انتهای زندگی هستی انتهایی که هیچ چیز دیگه ای از زندگی نمیخای چون بهشون دست پیدا کردی.چشماتو باز میکنی و میفهمی که همشون دروغ بود و دوباره شروع میکنی همون زندگی تکراری...راستی یک سوال خودکشی مرگ طبیعی هست یا غیر طبیعی؟(نظر بزارید میخونم جوابی در خور خودتون میدم)
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
حواسم باشه به آدمای اطرافم زیاد دل نبندم...آدم ها همیشه فقط اولش خوبن...حواسم باشه معمولا آدم هایی که اولویتشون تو زندگی "خودشون" هستن و حرف کسی براشون اهمیت نداره موفق ترن...حواسم باشه همه برنامه هام و حرفام رو به هر کسی نگم...حواسم باشه به ظاهر کسی اعتماد نکنم،حواسم باشه اون چیزی که آدما جلوم نشون میدن با اون چیزی که پشت سرم هستن خیلی فرق میکنه...حواسم باشه حرف ها و اخلاق های گند یه عده روم هیچ تاثیری نذاره و راه خودم رو برم...حواسم باشه از یه ج
الان کهداشتم نظرات قدیمیمو نگاه میگردم ( ماله اواخر سال ۹۵،۹۶) وقتی وارد سایت چند نفر از قدیمیا شدم به طرز عجیبی همشون تبلیغاتی شده بودن !!! 
 گردشگری ، بازاریابی ، کامپیوتر ، جالبتر اونیه که نوشته بود برنج مرغوب!! 
مگه میشه یهو چند تا اینطوری بشه ؟ نکنه بلاگایی که بعد یه مدت خاک میخورن خود به خود میشن صفحه تبلیغاتی ؟:/ 
+ اعصابم خورده چون سهیل و برهان تو سریال بوی باران مردن + لیورپول باخت + فردا ساعت ۶ صبح کلاس دارم ! 
بای  
اخرین روز دانشگاه بود ، وسط رست استاد از کلاس رفتیم بیرون که یه کلاس لاکچری دانشگاهو پیدا کردیم ( محل دفاع از پایان نامه ها) رفتیم داخل افسون ، ف ، آ ، مرغ عاشق هی ازم عکس میگرفتن و هر سری میکردم دنبال یکیشون تا گوشیشونو بگیرم و عکسام پاک کنم ، اخرش که مرغ عاشقو یه گوشه گیر انداختم و دیگه راه فرار نداشت پا گذاشت رو میز و رفت بالا و فرار کرد ، فقط  امیدوارم که اون قسمت دانشگاه دوربین نداشته باشه ، فعلا که نگرفتنمون . 
 بعد کلاس تو واحد نشستیم تا ب
هیچ کس برای من نبود و نموند. هر کسی تا خودش خواست بود و موند. چون خودش خواست بود و موند. من این وسط یه بهانه بودم و این بودن و موندن موقت هم چیزی بود برا بریدن بهانه های من. 
دیگه هیچ کس رو راه نمیدم. هیچ کس رو... 
قلبم از شدت غصه درد میکنه. خیلی دل خونم. خیلی از همه آدما ناراحتم. همه ی همشون. بدون استثناء... 
حالم بده و اینجا موقتا تعطیله. این موقتا شاید یه ساعت بشه شاید یک سال شاید یک عمر...
+ دلم برای دلم میسوزه... :(
هوالرئوف الرحیم
رضا حسابی روز سالگردمون محبت کرد. کلی حرف زدیم. کلی خواسته هام رو گفتم و در نهایت بهش یک زمان دادم. گفتم یا تغییرات مشهود باشه یا می شم رهای رهای آمل.
دیگه بچه ها هم خوبن.
رضوان به شدت با فسقل خوبه. اما نیاز به محبت رو هم کاملا ابراز می کنه و ما هم اجابت می کنیم. فسقلک هم هر روز کار جدید می کنه.
راه رفتنش خیلی عالی شده در جد بدو بدو. وقتی بگیم "الو فسقلک سلام" هرچی پیشش باشه رو بر می داره و می گذاره دم گوشش و سلام و الو. مهر هم ببینه سجد
یه شب مهمون داشتیم، کفش ها توی حیاط جفت شده بود، همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود.هرکس میخواست بیاد تو حیاط اون کفش ها رو میپوشید.میدونی چرا؟ چون پاشنه هاش خوابونده شده بود. یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم.برامون مهم نیست کی سوارمون میشه. 
یادت باشه که اگر سر خم کنی، اگر خودت به خودت احترام نذاری، اگر ضعیف باشی، همه میخوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمیذاره.
کفشِ
یه شب مهمون داشتیم، کفش ها توی حیاط جفت شده بود،همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود !
هرکس میخواست بیاد تو حیاط اون کفش ها رو میپوشید ،میدونی چرا؟ چون پاشنه هاش خوابونده شده بود !
یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم ،برامون مهم نیست کی سوارمون میشه ! 
یادت باشه که اگر سر خم کنی، اگر خودت به خودت احترام نذاری، اگر ضعیف باشی، همه میخوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمیذاره
خدا زیاد کنه امثال صاب کارهای من رو ، بسیار انسان های شریف و سخاوتمندی هستن بخصوص به لطف خدا با من رفتار خیلی مناسب تری نسبت به بقیه دارن !
از بس فردِ امتحان بُکُنی بودم و هستم ، توی خیلی از کارا سرک کشیدم و انصافا توی همشون هم موفق بودم ولی بعد از مدتی نسبت به همشون سرد می شدم چون یه سری چیزها برام آزاردهنده بود .. بخاطر اهمیت دادنم به حلال خور و کار درست بودن کارفرما قید خیلی هاشون رو زدم ، باز بعضی ها هم که آدم های درستی بودن محیط کاری و همکارا
خیلی یهویی سرم شلوغ شده،کلاسای دانشگاه از طریقِ اپلیکیشن برگزار میشه امروز از ۸ صبح تا ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر یه سَره به گوشی و هنزفری وصل بودم حتی ناهار هم نخوردم.دیروز هم همینطور و احتمالا تا آخر هفته کلاسامون واسه جبران این مدت فشرده برگزار میشه،تا دیروز تجربه کلاس های آنلاین رو نداشتم ولی برخلاف تصورم فهمیدم از کلاسای حضوری توی دانشگاه یکم خسته کننده تره چون فقط با شنیدن ویس و تایپ کردن سر و کار داری و دانشجوها زیاد نمیتونن اکتیو باشن م
امروز داشتم تو کتابخونه به این فکر میکردم واقعا دخترای دور و برم همچین وضعیتی دارن؟! بعد اونوقت پسرا دوس دارن بااین آدما باشن و برن زیر یه سقف!!! تازه عاشقشونم میشن؟! :) بعدش یادم افتاد پسرامونم دست کمی از دخترامون ندارن و به احتمال زیاد بدترن :)
ینی دانشگاه هم دخترا همچین اوضاعی دارن؟! :)
همون بهتر زمین تا آسمون با دخترای هم سن و سالم فرق دارم :) میخوام صد سال سیاه بقیه از من خوششون نیاد☺
مخاطب اکثر دخترا و پسرا بود نه همشون :)
دیشب که پست گذاشتم صحبت کنیم خیلی حالم بد بود
در همین حین به یکی از دوستای دانشگام پیام دادم و خیلی از ماجراها رو تعریف کردم براش اولین بار بود که برای یکنفر ویس میفرستادم و گریه میکردم
خیلی باهام صحبت کردم راهکار داد،درکم کرد اینقدر ارامش به وجودم ریخت که حالم خوب شد
اما ته ته قلبم یه حس بده که چرا اینجور شده؟ینی من خودم اجازه دادم همه این وقایع پیش بیاد یا چی
بهم گف اولین باره میبینم طرز تفکر دیگران و حرف بقیه برات مهم شده(اینا از اثرات دوست
دیشب با عمه رفتیم پیتزا فروشی سلول ۱۶ ، ایده این پیتزا فروشیو مثه اینکه دونفر که تو زندان بودن (فک کنم به خاطر مهریه ) داشتن ، که الان ۱٪ از پولاشونو صرف زندانیای غیر عمد میکنن ، گارسونا خیلی خوش برخورد بودن ، همشون لباس مشکی و سفید راه راه پوشیده بودن ، و داخلش بشکه و میله بود ، حتی ظزفاشم شبیه زنداییا بود ، ایده جالبی بود۰
عکسو چطور میچرخونن ؟☹
دیشب با عمه رفتیم پیتزا فروشی سلول ۱۶ ، ایده این پیتزا فروشیو مثه اینکه دونفر که تو زندان بودن (فک کنم به خاطر مهریه ) داشتن ، که الان ۱٪ از پولاشونو صرف زندانیای غیر عمد میکنن ، گارسونا خیلی خوش برخورد بودن ، همشون لباس مشکی و سفید راه راه پوشیده بودن ، و داخلش بشکه و میله بود ، حتی ظزفاشم شبیه زنداییا بود ، ایده جالبی بود۰
عکسو چطور میچرخونن ؟☹
حتی خودمم نمیدونم دارم با خودمو و اینده ام چکار میکنم ...انگار که خودم نیستمدور شدم از خودم از هدفم از عشقم و از علاقه هام ...تنها چیزی که دارم میبینم اینه ک دارم دیوانه وار خرید میکنم ...من شدم ادمی که نباید ...سردمه انقدر سرد که ذهن و روح و جسمم همشون یخ زدن ... سرماش انقدر زیاده ک حتی گاهی با سوزش استخونهام به خودم میام ...نمیزارم اینجور بمونه از همین امروز تلاش میکنم و دوباره اونی میشم که باید ...
امروز حمعه است و من طبق عادت همیشگیم برای خانواده ام کیک می پزم. پس از کلی سرچ خواستم که کیکی بپزم که کمی رژیمی باشه.
ولی همونطور که می دانید کیکهای بدون چربی مثل اسفنجی سبک و خوبن ولی کمی خشک هستند. یعنی به خاطر کره نداشتن توی دهان خوب آب نمی شن. بعد کلی جستجو کیکی رو پیدا کردم که مثل کیک اسفنجی سبکه ولی کمی کره هم داره. کیک شیفون
بار اول که درستش کردم اصلا نکته های دستورش را جدی نگرفتم و از قالب معمولی که وسطش خالی نبود استفاده کردم، پف کیکم خوا
هر چی امسال، حالم از سریال مزخرف پایتخت بهم خورد (که معلوم شد تمام بار زحمات فیلم روی دوش اون نویسنده خدابیامرز بوده یا هر چی) و یکی از سطح پایین ترین کمدی های سخیف تاریخ رو نصفه و نیمه دیدم،
خداروشکر میتونم این شبها هر طور شده ساعت ۲۲:۱۵ بشینم و سریال فوق العاده نون خ رو ببینم و هااار هااار بخندم و روزها بعضی کلیپاشو توی اینستا ببینم باز هاار هاار بخندم و گاهی با دوستان برای هم (که همگی یه بار دیدیم) تعریف بکنیم و باز هاار هاار بخندیم.
قشنگ شست
دیشب یکساعت و خورده ای با مادرم اینا حرف زدم.....
امشب نزدیک به ۲ ساعت......
خیلی وقتم رفت ولی درعوض دلتنگی های انبارشده ام همشون ریخته شدن و راحت شدم.....
از فردا شب بازم عین قبلِ قطعی، یه لیمیتی برای حرف زدنم میذارم چون واقعا وقتم خیلی اهمیت داره مخصوصا تو این زمان...
الان حالم خوبه.....با تمام خستگیام و سختیهام ولی امید دارم....
تازه دستبند امیدم هم به دستمه،حالا قصه اشو تعریف میکنم بعدا...
پسفردا اولین پایان ترمم رو دارم....
امروز رفته بودم پیش دوستم.
برگشت گفت که فلانی؛ اسم تی ای مون چی بودش؟
منم نگاش کردم.
گفت مثلا باقالی پور؟
گفتم آره انگار
گفت تو با اون رل زدی آیا؟
گفتم وات؟
گفت بچه ها میگفتن تو با اون رل زدی؟ جان من نکردی؟
من : دقیقا کی همچین حرفی زده؟
تازه میگه یادم نیس عن خانوم.
گفتم والا آش نخورده دهن سوخته.
کونیا.
بیان برن این تو همشون.
تازه آخرش میگه پسره بد هم نیستا. قبلا میگفت اه پیف چون پسره تحویلش نمیگرفت.
گفتم گوه نخور.
حس میکنم چوب تو اونجای پسره کردن چو
هرکدوم از انیمه هایی که در ادامه معرفی میشن ارزش یه پست جداگونه دارن ولی به دلیل محدودیت توی گذاشتن تصاویر و هم سبک بودنشون توی یه پست قرارشون دادم و همشون فوق العاده پیشنهاد میشن! البته برای دوستانی که جنبه ی بالایی دارن و توجه داشته باشید بیشتر پسرونه هستن!
من که عاشقشونم امیدوارم شمام خوشتون بیاد!
 
ادامه مطلب
مردا نه تنها فرق بین رنگهارو نمیتونن تشخیص بدن بلکه


 ، فرق پلوپز و آرامپز و زودپز و ماهیتابه رو نمیدونن
به همشون میگن قابلمه
............. 
دستگیری مادر شوهر یزدی که گوشی عروسش را هک کرده است! 
رییس پلیس فتای یزد گفت: مادر شوهر یزدی که با هدف انتقام گیری نسبت به هک کردن اطلاعات و سواستفاده از گوشی همراه عروسش اقدام کرده بود، شناسایی و دستگیر شد. /ایسنا 
+مادرشوهرم، مادرشوهرای قدیم! حالا درسته خون به جیگرت میکردن ولی دیگه نه در این حد
الان از چند تا وب دیدن کردم دیدم همشون سردر وبشون یه تنها هست، مثلا روزنوشت یه ... تنها و ازینچیزا
کلی انرژی منفی داشت، فکر کنین صبحمو با اینا شروع کنم شب چی میشه...
 
به امید روزی که همه این «تنها» ها از وبلاگا پاک بشه و دیگه خود کلمۀ «تنها» هیچ معنی و مفهومی نداشته باشه
دختره هرروز داره یه آرزوش و زنده به گور میکنه، هرروز خوشیا مثل ماهی از زیر دستش سر میخورن و غما جا رو براش پر میکنن و هرروز با بعد جدیدی از غصه آشنا میشه ولی هنوز به مضخرف ترین شکل ممکن امیدواره و نمیخواد شرایط و بپذیره. یکی نیست بهش بگه لعنتی هنوز چن روز ازش نگذشته که به وضوح تهش و دیدی و گفتی اگه این جهنم نست پس چیه...
دختره خله...
این همه راه جلوی پاش بود و با انتخابا و تصمیمیای غلط گند زذ به همشون...
این همه خوشی داشت و کاسهی صبرش بد جایی لبریز شد
اسمش هنوز مدام سیوه، هنوز همه حسا هستن، هنوز همشون هستن! ولی من دیگه سکوت کردم. حالا دیگه دیدنشم از دست دادم. و هر روز می‌بینم یکی تو مخاطبینم، مدام سیوه، با لست سین ریسنتلی، که راهو به روش بستم. گفتم میرم دیگه نمیام، میرم که درس بخونم. حالا دیگه نمیتونم نرمش نشون بدم. روم نمیشه. امیدم فقط به اینه که فک نکنه به اینکه چرا این ریسنتلی نشد یک هفته، یک ماه. موند؟ 
خب ولی یه چیزی این وسط واضحه، من یه اقدامی کردم، و نشده. و دیگه مهم نیست! 
ولی خب... :(((
سلام به همراهان گرامی
 
 امروز بعداز چند روز کارکردن با برنامه Tomato Timer به یک چیز خیلی جالبی برخوردم. من همیشه برای خودم برنامه ریزی میکنم که کارهام رو در یک زمان مشخصی انجام بدم بتونم به همشون هم برسم ولی خب بعضی وقت ها اینقدر خسته میشم از این حجم از کار زیاد مجبور میشم یک سری هاشون رو بیخیال بشم.
ادامه مطلب
بسم رب الرفیق
" از چهار ماهِ پیش که به این شهرِ کوچیک اومدیم، من در محلِ کارم متوجه یک نکته جالب شدم. از میانِ مراجعه کنندگانِ زیادی که در سنین مختلف داشتیم و من آخرش نفهمیدم چرا مردمِ این شهر عاشقِ این هستند که صورتحساب شون رو با نوشتنِ چک پرداخت کنند، یک گروهِ خاص وجود داشت.
روزایِ اول که چک‌ها رو می‌نوشتن، فقط به نظرم میومد، چقدر تو این شهرِ کوچیک، آدمهایِ با دست خطِ خوب و زیبا زیاده. بیشتر که دقت کردم، دیدم تقریبا همه این آدم‌هایِ خوش خط
بعضی آدم ها اون قدر خوبن که نبودشون برای آدم غیر قابل تحمله.این آدم ها با کارهاشون قلب آدم رو شاد می کنن.این آدم ها اون قدر دوست داشتنی اند که جدایی ازشون سخته ولی گاهی اوقات آدم مجبور می شه که ازشون جدا بشه.
توی این هفته هایی که گذشت اتفاقات زیادی افتاد.اون قدر زیاد که بعضی هاشون حتی یادم نمیاد.بهار امسال هم خیلی قشنگه ولی نمی دونم چرا برای من با بهار های گذشته فرق داره.اصلا همه چیز فرق کرده.همه چیز یه طور دیگه شده.نمی دونم این تغییرات خوبه یا ن
+ همون شبی که نتایج کنکور اومد، زنگ زدم به دخترعمه. از استرس دل‌پیچه‌ای گرفته بودم که نگو و نپرس. کلی طولش داد تا جواب داد. گفت بله؟ گفتم سلام.... خوبی؟ همه خوبن؟ گفت اره همه خوبن. تو عینی دیگه؟ گفتم نه بابا سولویگم، سولویگ تهرانی. گفت آهاااان. خوبی؟ چه قدر صداتون شبیه همه. گفتم ممنون خوبم....... تو رو خدا نتیجه رو بگو دارم از استرس می‌میرم. گفت نتیجه چی؟ گفتم بابا جواب کنکور اومده! گفت نههه، اون رتبه‌های برتر بود که امروز بود. فردا میاد نتیجه. گفتم
فکرکن داری دنبال یه عکس میگردی
فایلهای عکسارو باز و بسته میکنی و پیداش نمیکنی
ریز شدی و داری اسم فایلهارو میخونی که یکیش نوشته دانشگاه
اول ردش میکنی، بعد پیش خودت میگی بذار ببینم چیه
بازش میکنی و چشمت میوفته به گذشته
اینا کجا بوده؟ کی من اینارو کپی کردم اینجا؟
اصن چرا هنوز هست؟
عکسهایی که از دوران شیرین قدیم بوده
عکسهای دو نفره‌ای که توی همشون میخندیم
قلبم داشت از جا درمیومد
داشتم دق میکردم
خواستم پاکش کنم، دلم نیومد
خاموش کردم رفتم خوابی
"بسم الله"
 
چقدر زود یک صبح شنبه دیگه رسید. 
این دقیقا همون شنبه ایه که قول دادی درس خوندنو شروع کنی... 
همون شنبه ای که به قول دادی داری بری باشگاه ... 
همون شنبه ای که امتحان کلیه داری و بازم نخوندی :)) 
- چرا کشتیش؟ 
+آقای قاضی! روزایی که هوا آلوده بود، ابتداییارو تعطیل میکرد اما انتظار داشت ما دانشگاهیا فتوسنتز کنیم!فکر کنم بچش هنوز ابتداییه!
-حق با توعه! ختم جلسه ...
اصلا ما مشهدیا چیمون از تهرانیا کمتره که همشون تعطیل شدن؟
 
سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه...
یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.
لطفا به دلخوشی دیگران گیر ندهید !
دندان درد، درد دارد!
من شکر خدا و به لطف خدا مهربان و مهمان نواز شدم
تغییر کردم کاملا حس میکنم
این فقط لطف خداست
 
یه برنامه حدیث نصب کردم دوسش دارم امید که بهشون عمل کنم اسمش هست نور
 
با بچه ها کار نمدی انجام دادیم اون جغده کار خانوم ابریشمیه آدم فضایی هم بامدادی امیرعباسه اون عروسک سبز کار آقا امیر
حسین هم یه ماشین نمدی دوخت 
الان همشون دوخت دندان موشی رو یاد گرفتن
علاوه بر اون به جای انجام دادن بازی های بیهوده  و تکریم شانس، تلاش کردن و سا
بوی ماه مهرم اومد ولی هنوز هوا گرمه چرا؟!
داشتم وب گردی میکردم .
چه وب هایی که تموم شده بودن و تاریخ انقضا شون سررسیده بود و چه وب های سرحال و تازه شروع شده همشون یه غم خاصی دارن یا یه سرخوشی زود گذر ولی نمیدونم چرا من همیشه پابرجام:)
راستش فعلا همین بسه واسه پست دوم تا دستم راه بیافته دوباره بخوام آپ کنم
________
پ.ن:
به خودتون برسید تو این پاییز مرموز که سرما نخورید :)
دستمو بریدم خونسرد باشید :)
فرق دوست و خانواده اینه که دوست رو خودت انتخاب میکنیدوستهایی که خوبن باهات میمونن ، ماندگارن و بعد از چند سال میشن خانواده ی اکتسابیت ! اینا نعمتن واقعا... تعداد واقعی هاشون کمه.نادرن
داشتم آرشیو وبلاگم رو نگاه میکردم دیدم اولین هاش برمیگرده به تیر 95!
تازه این اگه اشتباه نکنم چهارمین وبلاگمه.
هر کدوم از اون سه تا قبلی رو کمِ کمش یک سال داشتم و بعد بنا به دلایلی یا پوکید یا خودم دیگه ننوشتم و مهاجرت کردم!
از اون طرف به تو و دوستهای دیگه ام که توی
یک فروردین وبلاگ حذف میشه
حالمو خوب میکنه کاش بلاگ اسکای هم میزاشت حذف کنیم کلا
یک کار حال خوب کن دیگه هم انجام دادم
بالاخره چیزی که یک ماهه دلم میخواست رو گفتم
و با درخواستم قبول شد:))
اومم نمیدونم قراره بعدش چی بشه ولی خوشحالم!
امیدوارم جزوشون بشم:)
 
یک سوال داشتم چرا باید فیلم ببینم
دوست داشتم فیلم ببینم ولی میکردم تلف کردن عمره... 
نشستم بعد مدت ها انیمه دیدم انیمه کلاس ادم کشی... 
چون دارم درایو کامپیوتر رو خالی میکنم و دلم نمیخاد هیچ چیز ر
امروز97/9/11سرصبح وایسادبودم کوچه دم درمون دیدم دوتا ماشین معمورتو روستا رفتن سراغ یه مواد فروش تا بگیرن ببرنش همین تور وایساد بودم ک دیدم دارن میان از کوچه ما ردشن منم داخل اولی رو نگاه میکردببینم موادفروشو گرفتن تو اولی نبود دومیم نگاه کردم نبودتو هرماشین 5تا معموربود همشون منونگاه میکردن منم اونارو خخخخخ. گفتم الان به من گیرمیدن10تا معمور اومده یه موادفروش بچه رو ببره 2بارم بردنش باز تو دوهفته دراومده
هرکدوم از انیمه هایی که در ادامه معرفی میشن ارزش یه پست جداگونه دارن ولی به دلیل محدودیت توی گذاشتن تصاویر و هم سبک بودنشون توی یه پست قرارشون دادم و همشون فوق العاده پیشنهاد میشن! البته برای دوستانی که جنبه ی بالایی دارن و توجه داشته باشید بیشتر پسرونه هستن!
من که عاشقشونم امیدوارم شمام خوشتون بیاد!
 
ادامه مطلب
مادرم بی وقفه گریه میکنه... 
از صدای گریه و ناله و فریادش نفسم بالا نمیاد. 
تا داداشم زنده بود فقط اون بود. حالا که نیس بازم فقط اونه... 
حالم بده. 
نمیبخشم مادرمو. اگه حقی دارم حلال نمیکنم... 
+ من خودم تنهایی از پسش برمیام! هرکس اشتباه میکنه دیگه! همراهی و دوستی هیچ بنی بشری هم نمیخوام دیگه!  
+ آدما فقط به هم آسیب میزنن. من به بقیه و بقیه هم به من. همشون... :|
+ قلبم درد میکنه. از صبح نفسم بالا نمیاد! نمیدونم برا قلبمه یا از دست این فضای موجود خونه و ماد
 
 
تا یه مدتی کلا ذهنم درگیر یه فکرایی بود. فقط فکر میکردم و حسرت میخوردم. اونم این که چی میشد  خودمون میتونستیم ادمای اطرافمونو انتخاب کنیم؟! مثلا خیلی از ادمهایی هستند که می بینیمشون و با خودمون میگیم چی میشد این با من نسبت نزدیک داشت؟ چی میشد این دوست من میشد؟ مثلا با خیلیا توی فضای مجازی اشنا میشدیم و این غریبه گاها از صد تا اشنا اشناتر میشد با ما. اونقدری که از تمام جیک و پوکمون خبر دار میشد. با اون راحت بودیم و با خودمون میگفتیم ای کاش هم
هرکدوم از انیمه هایی که در ادامه معرفی میشن ارزش یه پست جداگونه دارن ولی به دلیل محدودیت توی گذاشتن تصاویر و هم سبک بودنشون توی یه پست قرارشون دادم و همشون فوق العاده پیشنهاد میشن! البته برای دوستانی که جنبه ی بالایی دارن و توجه داشته باشید بیشتر پسرونه هستن!
من که عاشقشونم امیدوارم شمام خوشتون بیاد!
 
ادامه مطلب
میگفتن توقعم از دوستی زیاد بوده. زیاده. آره که بود. سیزده سال تو چندصدتا کتاب دنبال واژه دوست گشته بودم. ورق زده بودم و خیال پردازی کرده بودم. یه موجود پرفکت ساخته بودم و تو! تو! توی لعنتی که الان ازم متنفری از خدات بود که اون باشی. پس وانمود کردی که بودی و وقتی ماسکت شکست هردومون شکست خوردیم. وقتی سعی کردیم خورده هاش رو جمع کنیم دستامون زخمی شد. زانو زدم جلوشون و سعی کردم جمعشون کنم وقتی داشتی سرم داد میزدی و ملامتم میکردی. اخرم یه لگد زدی به همش
دنیای چنل نویسی رو اینروزا بیشتر ترجیح میدم ولی ازونجایی که خیلی مودی ام، هرازگاهی وب نویسی هم بد نیست:)) فک کنم سر جمع ٧-٨ تا وب باشه که تو بلاگفا میخونمش که اونم همشون خاموشه. ماهیشی که درست تو بازه ای که داشت جا میفتاد اسمش و رفیقاش بیشتر میشدن هی، کنار کشید و خیلیا رو از دست داد. اگه بخوام منفی نگر نباشم عوضش به جای مجازی، آدمای دنیای واقعیم رو پررنگ کردم و بیشترشون میکنم. از یه جایی به بعد این حرف که گفتن انقدر به مجازی ها بها نده رو خوب فهم
میگه به حرف مادرت که گوش نمیدی ب منه دیوونه گوش بده! ( تجربه نشون داده بعضی آدما میخوان حرفشونو ب کرسی بشونن ، خودشونم تحقیر میکنن که آدم با خودش بگه چرا به حرفشون گوش نمیدم ) میگم دور از جون بفرمایید نصیحتتون رو! بیا دختر یه خواستگار خوب برات سراغ دارم شوهر کن راحت شو! من راحتم ممنون :) اینقدر خوبه که خدا میدونه میگم خوبه که خوبه خدا ب پدر و مادرش ببخشه میگه میبرتت مسافرت شمال دریا اینور اونور هر جا بخای میگم نه ممنون دریا ندیده نیستم میگ
سلااااااااام...
اینم از اولین پست love your self اسمشو love your self  گذاشتم چون تو این وب فقط میخوام بگم خودتو دوست داشته باش...وجودتو...زندگیتو...هدفتو...آرزوهای توی سرتو...برای همشون بجنگ و به دست بیارشون...
از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر
*نکاهی به سطرهای بالا میاندازدفکر میکند و میگوید:بیشعور تو که هنو خودت رو هم نمیشناسی چه برسه به آرزوهاتچرا زر میزنی؟؟؟ اصلا تو میدونی تلاش چیه؟؟؟*
خب خب اینو ولش کنید یکم بهش بی توجهی کنید راهشو میکشه میرع...به هر حال اینکه
من از امروز حرکتی رو آغاز میکنم که در توانم هست انجامش‌‌‌.اما با احمقیت اونو ماه ها بلکه سالهای سال عقب انداختم .با انجامش خ‌وشحال خواهم بود،سالم و راضی
اینبار دیگه مثل دفعه های قبلی نیست.ایندفعه حمله میبرم به سمتش تا جونش دربیاد.ایندفعه فرصتش رو دارمو با یک برمامه صحیح و منظم به هدفم خواهم رسید انشالله.ثابت میکنم به خودم که میتونم.و به همه.مخصوصا اون کثافتایی ک میگن بیا.دیگه تموم
خدایا منو یاری برسون.خداوندا دستمو بگیر
اولین روز بعد از آ
می دونستین پرفروش ترین کتاب تاریخ ادبیات، «دو شهر» نوشته ی چارلز دیکنزعه؟ می دونستین رتبه ی بعدی مال ارباب حلقه هاست؟ می دونستین رتبه ی چهارم مال هری پاترعه؟ می دونستین رتبه ی سیزدهم مال ناطور دشته؟ می دونستین رتبه ی نه مال نارنیاست؟ شکه کننده نیست؟ من همین الان خوندم لیستو و باعث افتخارعه که کتابای مورد علاقم همشون جزو پرفروش ترین هان. یا شایدم... باعث افتخارعه که کتابای پرفروش جزو کتابای مورد علاقمن... درهرصورت فرقیم نمی کنه. اصل قضیه اینک
تو تاریکی اتاقم، توی تختم لمیدم. هوا ناجوونمردونه سرد شد یهو. شومینه و شوفاژ و لباس پشمی خلاصه. فردا امتحان عفونی دارم. اما از ساعت هفت و نیم کتابو بستم و فکر و شعر و سیگار و کتاب. شایدم همین روزا همشون رو ترک کردم. شاید همین روزا خیلی چیزا رو ترک کردم. شایدم نه. خلاصه که نه حالی برای نوشتن هست، نه خوندن، نه هیچی. اما من هنوز همونم، همون منِ من. فقط سردرگم و خسته، احتمالا کمی غمگین، بیشتر تنها و ساکت، در خود فرو رفته و منتظر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها